امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
آیلی کوچولوآیلی کوچولو، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

❤از وقتی که تو اومدی... ❤

گل پسرم 20 ماهگیت مبااااااارک!!

سلام سلام قشنگم خوبی مامان؟؟ عزیزم امروز بیست ماهه شدی کم کم داریم به دومین سالگرد تولدت نزدیک میشیم باید دست به کارشم  تلافی پارسالو هم در بیارم.. امیرعباسم امروز بردمت واسه چکاپ وزن که الحمدلله خوب شده بودی 10.950 بود هرچند هنوز کمه اما همینکه نمودار درحال صعوده خیلی خوبه باید غذاهای مقوی و چرب زیاد بهت بدم.. خب بذار از شیرین کاریات بگم حسابی دلربا شدی مخصوصا با شیرینکاریات و هوش بالات قربونت برم که همه چیو تو جیک ثانیه یاد میگیری یه نمونه اش امروز تو مطب جلو اینه وایستاده بودیم من با دست به بالا پایین چپ و راست اشاره کردمو بعد بلافاصله تو گفتی: "االا  ، بابین ،  چش ،  باش " بعد تا خونه با دستات به جهات چهارگانه...
20 مهر 1392

بازم درس و کلاس.. بازگشت به مهد..

پسرک قشنگم سلام خوبی؟  دوباره فصل تحصیل علم و دانش شروع شد ای ترم هم منو تو با هم میاییم دانشگاه ، من این ترم 19 واحد گرفتم پس ساعاتای بیشتری رو تو دانشگاه هستم .. توام دوباره برگشتی مهد این ترم شهریه مهد رو بیشتر کردن امیدوارم که کیفیت و رسیدگیشونم خیلی بهتر شه هرچند ناگفته نماند که خیلی از محیطش و مربی های عزیز راضی هستم توام خیلی دوسشون داری.. این ترم یه کلاس رفتی بالاتر دیگه تو کلاس شیرخواران نیستی رفتی کلاس بچه های نوپا الهی فدای نوپای خودم بشم منننننننننننننننننننننننن.. دوتا کتاب اموزشی هم داری که باهات کار میکنن اما من هنوز کتاباتو ندیدم الهه جون گفت کتابای اموزشیه خوبیه.. از وقتی که از شیر گرفتمت هم خوراکت هم خوابت خوب ...
3 مهر 1392

گذراندن سخترین شبها..

گل قشنگم سلام.. مامان فدای نگاهای قشنگت ، زیاد حالم خوب نیست، میخوای بدونی چرا جمعه ۲۲ شهریور به توصیه خانم دکتر به علت  کاهش وزن شما نسبت به چند ماه گذشته تصمیم به پایان دادن شیردهی کردم.. خیلی سخته این دوران هم برای تو هم من اصلا فکر نمیکردم انقدر وابسته باشی امیدوارم منو ببخشی مامان مجبور شدم اگه اینکارو نمیکردم کمتر غذا میخوردی و این اصلا برای سلامتیت خوب نیست.. روز اول زیاد بهونه نگرفتی راحت کنار اومدی چون بابا هم خونه بود با بازی کردن سرگرم میشدی غذا خوردنت خیلی خوب شد تا اینکه خوابت گرفت از اونجا که فقط با شیرخوردن میخوابیدی یکم بهونه گرفتی اما چون اغشته بهذصمغ تلخک کرده بودم دوست نداشتی شیربخوری خلاصه با زحمت روی پام خوابوندمت.....
25 شهريور 1392

درآستانه ۱۹ماهگی عشقم..

گل قشنگم سلام.. عزیزم مامان تنبلتو ببخش خیلی وقته میخوام بیامو از شیرینکاریاتو شیرین زبونیات بنویسم اما.. عشقم داری بزرگ میشی مرد میشی الهی فدات شم خیلی باهوشو وروجکی میدونستی؟ با شیرین کاریات و شیرین زبونیات دل همه رو بردی.. مخصوصا جمله شیرین و دوست داشتنی (( مَن میوم)) که وقتی میفهمی یکی قراره بره بیرون میری سمتشو تند تند پشت سر هم تکرار میکنی.. داستان « این چیییییه؟» و «این کیییه؟» همچنان ادامه داره ... تقریبا هرچی بخوای میتونی منظورتو برسونی اونم با گفتن کلماتو جملاتی که مخفف شدن معمولا انتهای کلمات رو حذف میکنی بلافاصله هر کلمه ای که میشنوی تکرارش میکنی . وقتی چیزی رو میخوای نمیدیم بهت الکی صدای گریه در میاری که ...
18 شهريور 1392

هجده ماهگی نازدونه مننننننننننننننن

سلام پسر هجده ماهه من خوبی عزیزم.. الهی مامان قربونت بشه منو ببخش که دیر به دیر وبلاگتو اپ میکنم باور کن اصلا وقت نمیکنم یه سری مشکلات هست که.. پسر شیرین زبونم واکسن هجده ماهگیتو زدیم به سلامتی زیاد اذیت نشدی فقط یکم تو مرکز بهداشت اذیت کردی می ترسیدی  اجازه نمیدادی که قد و وزنتو اندازه گیری کنند گریه میکردیو بابا رو صدا می کیردی.. خلاصه هرطور با هر ترفندی بود نشوندمت رو ترازو که کلی هم ناراحت شدم بعدش اخه نیم کیلو وزن کم کرده بودی وزنت 10.200 بود و قدت 82 قرار شد ماه دیگه ببرمت واسه وزن گیری دوباره احتمالا به خاطر ماه رمضون و روزه گرفتن ما بود اخه تو فقط عادت داری تو جمع غذا بخوری و تنها اصلا غذا نمی خوری الهی مامان بمیره برات که...
29 مرداد 1392

یه ماه رمضون دیگه گذشت...

یه ماه رمضون دیگه گذشت پسرم یعنی دومین ماه خوب خدا با وجود نازنین تو عزیزم.. دلم براش تنگ میشه واسه سحرا و افطاری درست کردنا و... واسه شبای قدر واسه مسجد رفتنامون.. واسه پارک رفتنای اخر شب .. واسه برنامه ماه عسل حتی.. خدا جونم میدونم شاید بازم ادم  نشدم اونی که می خوای نیستم هنوز ،اما خودت کمکم کن .. کمک کن تا بتونم حداقل مادری باشم که فردا امیرعباس وقتی بزرگ شد از اینکه منو مادر خودش خطاب کنه احساس شرمندگی و خجالت نکنه.. مادری باشم بتونه بهم اعتماد کنه تو راهی که میخواد در پیش بگیره ..
18 مرداد 1392

شکست پروژه..

سلام پسرم.. متاسفانه یا خوشبختانه پروژه ای که پست قبل راجع به ان با هم حرف زدیم با شکیت مواجع شد چون نه من طاقت نگاه های مظلوم و پر خواهش و بوسه های از رو التماستو داشتم نه اطرافیان مخصوصا عمه ها که  کلی غر زدن :هنوز زوده گناه داره چطوری دلت میاد.  خلاصه همین باعث شد اقا پسر دوبار شیر بخوره.. ناگفنه نمونه دایی جون محمد رضا کوچولو هم کلی گریه کرد اجی این پرهارو بکن بذار امیر جونم شیر بخوره انقدر بهونه گرفت تا بلاخره کندم اونم یه لبخند به نشونه پیروزی زدو رفت تورو اورد گفت امیر جونم بیا شیر بخور دیگه مو نداره..    
1 مرداد 1392