خرید
سلام مامانی!
روز یکشنبه با بابایی رفتیم بهار برات خرید کنیم راستش قصد خرید یه کالسکه عصایی داشتیم
اخه چیزیی به بازگشایی دانشگاه نمونده همین روزا کلاسای مامانی هم شرع میشه به امید خدا
بعد دو ترم مرخصی باید کتابامو باز کنم امیدوارم که بتونم ادامه بدم.. خلاصه کالسکه عصایی رو برای
دانشگاه میخواستم اخه قراره شمارو تو مهد دانشگاه بذارم کالسکه رو هم همونجا میذارم برای اینکه تو
محوطه دانشگاه راحت تر جابه جات کنم عزیززززززززززززم اما نشد که بخریم..
عوضش چند دست لباس برات خریدم..
تو مغازه ازت عکس گرفتم برات میذارم اما عکس لباسات واسه بعد:
دوباره دیشب به قصد خرید کالسکه رفتیمو بالاخره من از یکیشون خوشم اومد اما رنگ سرویس
کالسکه خودت یعنی قرمز مشکی نداشتو طوسی فیروزه ای بود که خریدیمش..
موقع برگشت یه سر رفتیم خونه عمو مهدی دوست بابا شما اونجا با دخترشون محیا جون که
دوسالشه تاب بازی کردی..
به پیشنهاد خاله مهری مامان محیا تصمیم گرفتیم که دیگه شبا تو تخت خودت بخوابی و از ما جداشی
اوایل که میذاشتمت تو تختت گریه میکردی اما دیشب تا حالا که خوابیدی و بیدارم نشدی که شیر بخوری
امیدوارم که عادت کنی..
دوستت داریم نازنینم بوس بوس بوس...