پارک
پسرک نازم سلام..
گل پسرم دیشب با دوستای بابا مصطفی (عمو مهدی و خانمش ودختر گلشون و عمو میثم و خانمش)
رفتیم بوستان آزادگان خانم عمو مهدی،مهری جون زحمت شامو کشیده بود دستش درد نکنه..
خوب بود خوش گذشت بهمون مخصوصا به بابایی.. من برای شما غذا آورده بودم اما طبق معمول شما
میلت فقط به غذای ما بود بعد کلی دستو پا زدن با ما هم سفره شدی.. به مامانی مهلت نمیدادی
تا لقمه بعدیتو اماده کنه پشت سر هم دستمو میکشیدی سمت دهانت..
بعد شام شما یکم بازی کردی و بعد خوابت گرفت اما نمیخوابیدی به خاطر سرو صدا فقط جیغ
میکشیدی که بابا شمارو بغلش گرفت و رفت یه جای ساکتو تو بغلش خوابوندت..
یکمم بابا و دوستاش بازی کردن بعد حول حوش ساعت ١٢.٣٠ اومدیم خونه..
بذار یکمم از کارات بگم عاشق بیرون رفتنی همین که چادر سرم میکنم کلی جیغ و خنده و ذوق
از سمت شما نثارمون میشه..
موقع شیر خوردن همش پاتو میگیری تو دستتو باهاش بازی میکنی..
آواز خون شدی و از خودت صداهای جالب در میاری..
از بین اسباب بازیهات عاشق توپی..
همچنان نمیغلتی... فقط به صورت خوابیده بالایی حرکت میکنی به طوری که پاهات به جای سرت رو
متکا میشه... گردش 360 درجه هم داریا...