محرم 91 (1)

سلام بازم معذرت به خاطر غیبت و تاخیر اینترنتمون خرابه الان دارم این پستو از دانشگاه میذارم واسه گل پسر ناززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززم.

 امیر عباس مامانی امسال اولین محرم عمرتو تجربه میکنی نازنینم پارسال این موقع تو دل مامانی بودی الان تو تمام وجودمی ...

ماه رمضون یه دست لباس مشکی برای محرمت گرفته ام که میپوشونم بهت امیدوارم خدا قبول کنه..

راستی اونموقع ها که هنوز عباسیییی مامان تو دلم نبود مامانی خواب میبینه که یه پسر سقا شده تو بغلمه بهم گفت الهام تو حتما همین زودیا مامان میشیو یه گلپسر به دنیا میاری اگه بچه ات پسر شد حتما سقاش کن برای همین منو بابایی برای امیرعباس لباس سقا گرفتیم خیلی بهش میاد ان شاءالله حضرت علی اصغر حافظ همه نی نی ها و همچنین گلپسر من باشه...

تو این چند روز امیرعباس خودش سینه زدن یادگرفته و با صدای مداحی سینه میزنه البته نا گفته نماند که همچنان با پا ریتم میگیره و وسطاش ناخواسته دستاش بالا میره و نانای میکنه اما دوباره سینه میزنه ای من قربون سینه زن امام حسین بشششششششششششششم.

عمو علیرضا چارشنبه گذشته رفت کربلا خوش به سعادتش چهارشنبه شب این هفته برمیگرده، امیرعباس مامانی کلی دلتنگ عموشه..

احمد اقا شوهر عمه مریم یه بره توی محل کارش داشت که پدرو مادر نداره اونو واسه چندروز اورده خونه بابا حشمت تا اخر هفته ببرش جلفا خونه پدرش ، امیرعباس حسابی با این بره کوچولو دوست شده و بازی میکنه در عین حال کلی هم ازش میترسه وقتی بره داره شیر میخوره دم کوچولوشو تند تند تکون میده امیرعباس با دستاش هی دم ببعی رو میگیره تا بره برمیگرده نگاش میکنه امیرعباس چشماشو میبنده و خودشو عقب میکشه اما باز جیغ و داد و ذوق میکنه تا دوباره بره نزدیکش..