پسرک رقاص
دیشب وقتی میخواستم بخوابونمت بابایی اومد برات با دهان اهنگ زد یهو شروع کردی به رقصیدن بلند شدی ایستادی با ناز دستاتو کمرتو پاهاتو تکون میدادی انگار چندساله که رقاصی ای شیطون وقتی بابا اهنگو قطع کرد گفت تموم شد نشستی دست زدی قربونت برم که انقدر باهوشو شیطونی بعد دوباره از بابا خواستی که بخونه خودتم لب میزدی باز میرقصیدی کلی ازت فیلم گرفتمو با بابا بهت خندیدیم خیلی باحال بود خیلییییییییییییییی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی