امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره
آیلی کوچولوآیلی کوچولو، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

❤از وقتی که تو اومدی... ❤

سلام

دوستای گل منو امیرعباس سلآام اومدم بگم لکنت امیرعباس خوب شد به لطف اموزشی که تو بک کتاب خوندم اموزش آیینه درمانی .. ازش میخواستم هر کلمه ای که نمیتونه روان تلفظ کنه تو آیینه برای خودش بگه اونم از این بازی خوشش اومد انقدر اینکارو کرد تا اینکه دوباره تمرکزش تو حرف زدن بدست اورد و خوب خوب شد خداروشکر... ده روز پیش برای چکاپ بردمش پیش دکتر کرامتی که ابشون گف کمبود ویتامین و کلسیم داره و کمی کمبود وزن و قد که دوتا شربت دادن یکی کلسیم و یه مولتی ویتامین و قطره اهن که دارم میدم بهش و خداروشکر رشد موهاش و وزنش بهتر شد و دکتر گفتن که بعد اتمام داروها به مدت دوماه غذای اصلی امیرعباس در روز ۴ لیوان شیر پرچرب صد گرم یکی از مغزها و یک لیوان ابمیوه طبیعی ن...
29 مهر 1393

خیلی نگرانم

دوستای خوبم سلام خیلی نگرانم کمکم کنید.. امیرعباس خیلی خوش سخن بود و کامل و واضح و به قولی مثل بلبل صحبت میکرد.. الان چند روزه نمیدونم چرا لکنت گرفته تو یه جمله دو یه تا کلمه روتقریبا ۵ بار تکرار میکنه تا بقیه جمله رو بگه ترو خدا کمکم کنید نگرانشم.. ادرس و شماره دکتر خوب دارید برام بذارید.. پسر خوش سخنم چشم خورده خداااا. 
11 مهر 1393

نبودنت را به سوگ نشسته ایم...

رفت و گلستان دلم خار شد......شام سیه باز پدیدار شد رفت و بهارات همه پاییز شد......کاسه صبر همه لبریز شد رفت ولی آیینه مهر بود ...... پاک دل و خوب و پریچهر بود رفت ولی شعله به جان ها کشید......آتش غم را به دل ما کشید رفت ولب آیینه نور بود...... زنده دل و دولت مسرور بود اوکه پراز مهرو وفا بود رفت......رفت ولیکن به خدا.زود.رفت رفت ولی پشت مراهم شکست......عهد مرا با غم صدساله بست امدم انگار ولی دیر بود...... کار مرا قسمت تاخیر بود حسرت یکبار دگر دیدنت.....حسرت ان قهقه خندیدنت مانده به دل مانده به دل بیوفا...... درگذر ار علت تاخیر ما روح تو آزاده و آزاد بود.....روی تو خندان و دلت شاد بود دیرشد ای نور دوتا دیده ام.....جای رخت...
11 مهر 1393

یا من اسمه الدواء وذکره الشفاء

دوستای گل منو امیر عباس سلام.. عمه جونم مامان علی اصغر کوچولو حالش اصلا خوب نیست.. دکترش گف چن روز بیشتر زنده تمیمونه..  عاجزانه.ازتون.میخوام براش دعا کنید به.خاطر جوونیش و پسر کوچولوش..   ...
6 مهر 1393

سلام قشنگم..

پسرکم خوبی... دلم تنگ شده بود گفتم بیام یکم واست بنویسم... خدابخواد امسال ترم اخره بعد کلی دوندگی و خواهش واسه گرفتن چندتا واحد این ترم تموم میشه.. این ترمم باید بمونی پیش مامانی.. راستی مامانی اینا خونشونو عوض کردن یکم مسیرمون دورشده اما..چاره ای نیس باید بزارمت اونجا خداروشکر رابطت با دایی محمدرضا بهتر شده کمتر دعوا میکنید خخ همه خاله هارام که دوس داری اما خاله فاطمه دو یه جور دیگه دوس داری یه جور خاص خخ البته اونم عاشق توس.. راستی عمه لیلای مامان، مامان علی اصغر کوچولو حالش اصلا خوب نیس بیمارستانه الان ازت میخوام براش دعا کنی شما بچه ها معصومین ان شاالله دعاتون مستجابه.. دستای کوچولوت رو بالا میاری بعد میگی خدایا مامان علی اخسرو...
10 شهريور 1393

سلاااااااام

سلام شارده کوشولی من خوبی عزیزم  پسرگلم نمیدونم از چی بگم از خرابکاریات    یا شیرین زبونیات   امیرعباسم خیلی مهربونو دوست داشتنیه عاشق بازی با توپ عاشق دوچرخه ساری و.. یسنا گلیرو خیلی دوست داره همیشه میگه مامان یسسا عخشه منه.. وقتی براش کاری انجام میدم همیشه تشکر میکنه  مثلا میگه: ممنونم مامان برام اب اوردی ممنونم برام قصه گفتی و... خلاصه عشق من یه پارچه اقاست فداااااااااااش بشم ...
25 مرداد 1393