امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه سن داره
آیلی کوچولوآیلی کوچولو، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

❤از وقتی که تو اومدی... ❤

محرم91(2)

1391/9/28 9:14
نویسنده : مامان الی
255 بازدید
اشتراک گذاری

سلام با کلی تاخیر واقعا شرمنده ام پسرکم این روزها که گذشت روزای زیاد خوبی نبود یکم بی حال و حوصله بودم حس نوشتن نداشتم اما حالا اومدم به طور مختصر بگم برات تو روزهایی گذشت چه اتفاقایی افتاد:

یادته گفتم دلم میخواد ببرمت مجمع شیرخواران حسینی ؟، قسمت نشد مامانی حال مامان بزرگ من خیلی بد بود تصمیم گرفتیم که جمعه روز قبل تاسوعا بریم زنجان عیادت مامان معصومه، اخه احتمال میدادم این اخرین دیدارمون باشه که متاسفانه همینطور شد بنده خدا خیلی مریض بود زمین گیرشده بود و نمیتونست صحبتم بکنه اما از دیدن تو کلی خوشحال شد اخه همه به من زنگ میزدن میگفتن مامان معصومه دوست داره امیرعباسو ببینه توروخدا ببر پیشش که منم اینکارو کردم..

فرداش روز تاسوعا بود برگشتیم تهران طرفای غروب رسیدیم برای اولین بار بردمت مجلس عزاداری امام حسین شب عاشورا خونه همسایه فکر میکردم اذیت کنی اما خیلی پسر خوبی بودی الهی فدات شم سقاتم کرده بودم چقدر بهت میومد اونجا کنار ما سینه میزدی با مداح میخوندیو آآآآآآآ میکردی..

ظهر عاشورا رفتیم خونه مامان گلی مامان بزرگ مادری من اخه دهه اول محرم مراسم دارن، تا غروب اونجا بودیم از شما هم عکس گرفتم با لباس سقا و گهواره.. شرمنده ام مامانی زیاد نتونستم عکس بگیرم ازت ببخش منو..

راستی فکر کنم هفتم یا ششم محرم عمو علیرضا از کربلا اومد برای شما یه جفت کفش اورده بود بامزه است بعد عکسشو میذارم..

یه اتفاق بد مامان معصومه پنجشنبه ١٦ اذر ساعت ٣ و٣٠ دقیقه بعد از ظهر دار فانی رو وداع گفت ما واسه سه روز رفتیم زنجان ان شاءالله خدا بیامورزدش (خیلی دلم براش تنگ شده خیلیییییییی)

بلاخره محرم گذشت..

 

پ.ن: تمام عکسایی که این مدت گرفتم به صورت گلچین شده تو یه پست جدا میذارم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

پویا تم
28 آذر 91 9:41
سلام عزیزم برا طراحی تم تولد و جشن دندونی وشب یلدا با عکس های کوچولوتون به وبلاگم سر بزنید
شهرزاد
28 آذر 91 17:44
سلام الی جونم.تسلیت میگم عزیزم
خیلی سخته میدونم.خدا بهتون صبر بده.بزرگای خونه یه چیزه دیگن.دلم خیلی برای موش کوچولو تنگ شده.یاده 4شنبه ها بخیر


سلام گلم ممنون مطمئنا امیرعباسم دلش برا خاله شهرزادش تنگ شده بعد امتحانا یه روز میارمش دانشگاه..