تولد دایی جون و مسافرت
گل نازم ١٢ شهریور تولد ٣ سالگی دایی جون بود اما چون شوهر خاله ها سر کار بودند و نبودند ما ١٣
شهریور یه جش کوچولو گرفتیم بابایی هم از طرف شما یه ماشین دیوونه برای دایی خرید روز خوبی بود
خوش گذشت به همه دایی هم خیلی خوشحال بود و مدام میگفت: تولکه تولکه منه..
اونشب نتونستم عکس بگیرم اخه شما همش بداخلاقی میکردی اما فیلم گرفتیم برای جبران یه عکس
از تو و دایی میذارم.
امیر عباس جان چهارشنبه گذشته با باباحشمت و عمه فاطی و بابا رفتیم مسافرت اول رفتیم اراک
خونه عمه بابا اونجا خوش گذشت بهمون اما شما یکم اذین شدی اخه عادت داری تا 11 صبح میخوابی
اما اونجا ساعت 7 همه بیدار بودند و تو نتونستی بخوابی..
خیلی زود با همه دوست شدی و بهشون میخندیدی همه عاشقت شده بودند میگفتن که خیلی
تودل برو و با نمکه..
بعد از اراک رفتیم سمت ملایر روستای بابابزرگ اینا خونه عموی باباحشمت یه شبم اونجا موندیم
هوا خیلی خوب و خنک بود توام اونجارو خیلی دوست داشتی کلی حال میکردی چندتا عکسم ازت
گرفتم که میذارم برات..
(ببخش تند تند و خیلی خلاصه برات مینویسم اخه وقت ندارم هرآن امکان داره شما بهونه بگیری و مجبور
شم که بیامو بغلت کنم..)
الهی قربونت برم من که گوش اقا الاغه رو گرفته بودیو هی میکشیدی بیچاره هیچی نمیگفت
تازه بابابزرگ(باباحشمت) شمارو روی خانم گاوه هم نشوند توام هی بهش لگد میزدی اما
دوربین پیشم نبود عکس بگیرم..
این انگورا هم واسه باغ عموی بابابزرگه: