امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
آیلی کوچولوآیلی کوچولو، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

❤از وقتی که تو اومدی... ❤

نوروز نامه

1392/1/29 4:47
نویسنده : مامان الی
223 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی تو این پست اگه خدا بخواد میخوام از اتفاقات و ماجراهایی که تو چهارشنبه سوری تا همین دیروز رخ داد رو برات تعریف کنم..

چهارشنبه سوری:

بابایی کلی وسایل اتیش بازی و .. خرید البته ناگفته نماند که از مواد منفجره صدا دار خبری نبود اکثرا آبشار و منور .. بود بعد همگی رفتیم خونه بابا حشمت، بابابزرگ زحمت اتش رو کشیده بود عمه ها و عمو ها بودن همه اما عمو علیرضا سر کار بود خلاصه کلی خوش گذشت و بازی کردیم برای شام که رفتیم خونه بابابزرگ بغلت کردم که بهت شیر بدم یهو احساس کردم سرت خیلی گرمه!! بله بازم تب کرده بودی!!؟؟ ، به بابا گفتم مصطفی جان پاشو امیرعباسو ببریم دکتر تبش خیلی بالاست که همه گفتن بعد شام میرید اما من طاقت نیاوردم گفتم نه اول بریم دکتر ، رفتیم یه مطب شبانه روزی که دکتر عمومی داشت فقط، من گفتم من داخل نمیام باید بچم رو ببریم پیش متخصص.

 اخه تقریبا یه شب در میون از وقتی انگشتت لای در مونده بود تب میکردی که با شربت و شیاف پایین میاوردیم بالاخره با اصرار من رفتیم بیمارستان طبی کودکان بعد معاینه دکتر گفت تبش ٤٠ درجه است باید ازمایش بده خلاصه ازمایش خون دادی بعد با شیاف و امپول تبت کنترل شد بعد اینکه جواب از اومد دکتر تشخیص داد که باید بستری بشی گفت تو خونش عفونت دیده میشه با بی میلی بستریت کردیم دوست داشتم شب عید خونمون باشیم ٣تایی اما نشد از طرفی هم بخش جا نبود و تو اورژانس بستری شدی و چون شلوغ بود من اصلا راضی نبودم اما چاره ای نبود خلاصه با بدبختی شب رو به صبح رسوندیم شما یکم نا اروم بودی اولش اما بعد خوابیدی الهی بمیرم برات پسرم انقدر اذیت شدی .. میونت با سرم خوب نبود هی میکشیدی از دستت بکنی اما..

بمیرم برات پسرم!

فدای چشمات

تحویل سال:

صبح بابایی سرکار نرفت اومد پیش ما از اونجایی که خیلی بیقراری میکردی بابا با سرم بغلت کرد و تو راهرو میچرخوندت که ارومت کنه اما تو دلت میخواست خودت راه بری .. بعد مدتها بی اشتهایی تو بیمارستنا صبحونه خوردی یکمم نهار خوردی.

 خلاصه تا ساعت ١ معطل شدیم تا دکتر بیاد دوباره معاینه کنه ببینیم ترخیص میکنه یا نه که خداروشکر دکتر گفت عکسش و از خوبه فعلا مرخصه اما بعد تعطیلات دوباره برای از بیاد خلاصه تا ساعت ٤ درگیر ترخیص بودیم هنگام تحویل سال تو بیمارستان بودیم سال جدید رو به هم اتاقیها تبریک گفتیم و براشون ارزوی سلامتی کردیم و از خدا هنگام تحویل سال خواستم که هیچ بچه ای مریض نباشه و تو بیمارستان نمونه..

راستی نگفتم خودمم با اشتباهی که کرده بودم (دکلره کردن موهام) تمام بدنم حساسیت کرده بود و کل بدنم کهیر زده بو و میسوخت و میخاریدو درد میکرد.. رفتیم خونه باباحشمت گذاشتمت پیش عمه فاطی یه دوش گرفتمو اومدم پیشت بابا هم رفت سرکار وقتی برگشت رفتیم خونه که یکم استراحت کنیم اخه من شب تا صبح بیدار بودم یکم که خوابیدیم بیدارشدیمو برای شام رفتیم خونه عمه اشرف تو حالت بهتر بود با خوردن داروهات  اما من تا سوم عید هرشب میرفتم دکتر کلی قرص و امپول و محلول برای کهیرام که بالاخره منم بهتر شدم..

واما عکسها: راستی متاسفانه یه سری عکسا که شامل عکسای شما با هفت سین و.. میشد اشتباها از دوربین پاک شد ببخشید مامی.

تنها عکس باقی مونده هز هفت سین که یکم تاره:

7سین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سمیه
24 فروردین 92 18:33
مامان تنبل پس کی عکس میذاری؟؟؟؟؟؟


سلام عزیزم باور کن بحث تنبلی نیست امیرعباس اصلا نمیذاره پشت سیستم بشینم همینکه روشن میکنم فوری میادوو وقتی هم خوابه که توی روز بیش از 2 ساعت نمیخوابه کلی کار عقب مونده من جمله درس دارم..
shahrzad
24 فروردین 92 21:08
salam eli jon sale not mobarak.omidvaram hale nini koli khob shode bashe.montazere axashama khob?