سفرنامه مشهدو..
اول بگم که روز ٦ فروردین هشتمین دندونت هم در اومد حالا 4 تا بالا 4تا پایین دندون داری عزیزم..
٧ فروردین با عمو مرتضی و خانومش و امیرمحمد وبابایی ساعت 8 صبح از خونه راه افتادیم به سمت مشهد ،
بعد کلی توراه بودن ساعت 10.30 شب رسیدیم از اونجایی که بابایی و مامانی و خاله ها زودتر از ما اونجا بودن رفتیم و مزاحم اونا شدیم و دیگه فکر هتل و اینا نبودیم، امیرعباس هم تو طول سفر پسر خوبی بود اما یکم از ماشین سواری خسته شده بود دلش میخواست راه بره و بازی کنه اما..
خلاصه برای نماز ظهر رفتیم حرم امام رضا(ع) خیلی لذت بخش بود بعد دوسال حسابی دلم تنگ شده بود خداروشکر که قسمت شد و رفتیم توام که برای اولین بار رفته بودی کلی از دیدن گنبد و گلدسته ها ذوق کرده بودی ،ماشاءالله خیلی شلوغ بود متاسفانه دستمون به ضریح نرسید اما همین که وارد صحن شدیم همینکه چشممون به ایوون طلا روشن شد برام بهترین عیدی بود ..
امیرعباس مامانی و دایی جونش کلی شیطونی کردن همش میخواستی که بری تو جمعیت بری کنار حوض اب و بازی کنی اما من میترسیدم که زیر دست و پا بمونی بابای بیچاره هم همش دنبال شما بود..
اینم دایی و خواهر زاده شیطون:
خلاصه بعد نماز و زیارت رفتیم یه دوری تو شهر زدیم و نهار خوردیم و دوباره برای نماز ودعای کمیل برگشتیم حرم شما خیلی شیطونی کردی اصلا یه جا بند نمیشدی حسابی بابا رو خسته کردی بعدشم که خوابت گرفتو بهانه گیری کردی و از سرو صدا شکایت تا بالاخره خوابوندمت:
پسرکم بعد میام این پست رو تکمیل میکنم الان حسابی خوابم گرفته بوس بوس