امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
آیلی کوچولوآیلی کوچولو، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

❤از وقتی که تو اومدی... ❤

این روزهای تو..

نازنین مامان سلام .. میخوام از این روزهات بگم از این روزهای شیرینی که کنار منی .. الهی فدات شم که انقدر دوست داشتنی و شیرین شدی من همیشه عاشق بچه های شش ماهه بودمو حالا صاحب یکی از بهتریناشم شیرینکاریات زیاده:  عاشق ایجاد سرو صدا شدی همه چیزو بهم میکوبی تا صدا تولید کنی.. خیلی شیرین میخندی عاشق صدای خنده هاتم که دل همه رو برده.. غذا خوردنو خیلی دوست داری اما غذای شیرین نمی خوری یعنی غذاهای مخصوص سنتو دوست نداری سرلاک و فرنی نمی خوری تو میوه ها سیب و هلو خیلی دوست داری (مثل خودم)، عاشق سوپی البته سر سفره با جمعیت دوست داری بخوری.. هرچه قدر سعی میکنم برنامه غذایی که دکترت بهت داده رو اجرا کنم شما همکاری نمیکنی.. خلاصه ...
17 مرداد 1391

تو نشستی...

پسرم بالاخره دیروز تونستی بدون کمک برای چند دقیقه بنشینی اما بعد چند دقیقه خسته شدی و افتادی به پشت رو تکیه گاهت اما دوباره سعی به بلند شدن و نشستن کردی افرین پسر زرنگ و خوبم راستی دوربین دم دستم نبود عکس بگیرم دوباره که نشستی عکس میگیرم واسه این پست.. *خدایا شکرت واسه خاطر امیر عباس زرنگی که به من هدیه دادی دوستت دارم خداااااااااااا* ...
13 مرداد 1391

پسرک ناز من..

پسرک ناز من سلام!  این چند روز اینترنتمون مشکل داشت نتونستم بیام تا برات بنویسم آنچه که در احوالاتت گذشت.. ناناز مامان دیروز با بابا شمارو بردیم بیمارستان حضرت رسول اکرم (ص) به خاطر چشمت، گفتن که عفونت داره دارو دادن تا عفونتش خوب شه بعدش گفتن که تا دوماه دیگه کاری نمیکنن بعد تو ٩ ماهگی بریم که مجرای اشکتو باز کنن.. الهی مامان برات بمیره که با این سن کمت باید انقدر اذیت شی..  ای خدا پسر  کوچولومو زود زود خوب کن.. حالا یکم از کارات بگم .. پسر قشنگ مامان حسابی شیطون شده از خودش صدا در میاره دددد گگگگگ میگه عاشق کوبیدن رو میزه و هرچی که رو میز باشه رو پرت میکنه کلی هم ذوق میکنه.. عکسا بمونه تو پست بعدی اخه هن...
12 مرداد 1391

روز مهمونی..

پسرک خوشگلم سلام.. پری شب یعنی جمعه شب شما خیلی شیطون شده بودی تا ساعت ٣ صبح بازی میکردی و از خواب خبری نبود بیچاره بابا رو خسته کردی اخه من مشغول اماده کردن سحری بودم بعد اومدم وبا هزار زحمت شمارو خوابوندم، منو باباجون هم بعد نماز خوابیدیم.. ساعت ١٢ ظهر با زنگ تلفن بیدار شدم اما شما خواب بودی مامانی بود ازم خواست که بریم خونشون آخه خاله ها دلشون واست تنگیده بود. بعدش خاله فهیمه (دوست مامان) زنگید و ازمون خواست که بریم پیشش، منم شمارو بیدار کردم و حاضر شدیم اول رفتیم خونه خاله فهیمه راستی خاله فهیمه هم یه نی نی تو شمکش داره که پاییز دنیا میاد شما کلی با خاله بازی کردی و خندیدی بعد یه ساعت رفتیم خونه مامانی اونجا شما از د...
8 مرداد 1391

امیر عباس و توپش!

عزیزم الهی فدات بشم که روز به روز شیرین تر و خواستنی تر میشی.... مهربون مامان، تازه گیا خیلی جیغ جیغو شده هرچی میخواد یا باب میلش نیست جیغ میکشه.. راستی بذارید براتون بگم که امیر عباس با توپش چه ماجرایی داشت البته به روایت تصویر در ادامه مطلب.. نا گفته نماند که هنگام بازی کلی جیغ هم کشید اصلا توپو دوست ندارم میرم سراغ دلقکم.. ...
7 مرداد 1391

5.5 ماهگی و دومین دندون

پسرکم ٥.٥ ماهگیت و دیده شدن دومین دندونت مبارک حالا ٢تا دندون داری قربونت برم مموش ممممممممممممممممممممممن.. هدیه ات هم چندتا عکسه که برات میذارم تو این پست..   امیر عباس و دایی جونش (محمدرضا)عاشقتوووووووووووووووووووووووووونم!!! ...
5 مرداد 1391

بازم تاخیر...!

پسر قشنگم شرمنده باید زود تر از اینا این پست رو میذاشتم.. مهربونم الهی فدای معصومیتت بشم امسال اولین سالیه که مهمون خدایی! امیدوارم سالیان سال از برکات این ماه عزیز بهره مند شی.. گل پسرم امسال ماه خدا یه رنگ و بویه دیگه ای برام داره امسال تو هم هستی کنارم . پسرم برام دعا کن برای بابایی هم دعا کن آخه دعای تو مستجابه فرشته کوچولوی من.. الهی فدات بشم که ساعات خوابت کلا این ماه تغییر کرده حضرتعالی ساعت ٢.٣٠ شب میخوابی ساعت ١٢ظهر بیدار میشی.. خدا بدادم برسه یه ماه دیگه که کلاسام شروع میشه باید هرطور شده عادتت بدم تا زودتر بخوابی وگرنه..  
5 مرداد 1391

در احوالات امیر عباس...

نازنینم بذار یکم از خودت بگم گل قشنگ شما مدتیه که یه ناراحتی کوچیک داری که بدجور منو اذیت میکنه چشم راستت عفونت کرده (توی عکسات مشخصه) که خیلی دکتر (متخصص کودکان) بردمت اما خوب نشد اخرش تصمیم گرفتم ببرمت پیش چشم پزشک .فعلادارم برات دارو مصرف میکنم امیدوارم زود خوب شی.. بعد اینکه همچنان غلت نمی زنی یکی دوبار روی شکم افتادی اونم در پی رسیدن به اسباب بازیات اما.. سوم اینکه بالاخره دیروز با روروئکت دنده عقب و بعدش به بغل رفتی اما خیلی کم، کلا مرکبتو دوست نداری و خیلی زود خسته میشی.. یکی دیگه از کارات که من عاشقشم اینه که وقتی دستم سمتت میاد مثل شیر با دو دست کوچیکت انگشتمو شکار میکنی بعد سمت دهنت میبری و با دن...
4 مرداد 1391