خونه مامانی و حرم حضرت عبدالعظیم
پسرک نازم سلام !! دیروز دوتایی خواب بودیم که مامانی زنگ زد بیدارمون کرد که بریم خونشون از اونجا که هردومون خوابمون میومد گفتم یه ساعت دیگه که یه ساعت بعد باز زنگ زد اما ما هنوز خواب بودیم ،مامانی گفت اینطوری نمیشه تو نمی خوای ما تنها نوه قشنگمونو ببینیم خاله بهاره رو میفرستم دنبالتون زود اماده شید که ما هم مجبور شدیم که بیدار شیم بعد شمارو اماده کردمو خودمم لباسامو پوشیدم خاله بهاره اومد بعد چند دقیقه راه افتادیم .. دایی جون کلی شمارو ماچ و بوسه کردو باهاتون حرف زد اما طبق معمول دلش نمیومد که اسباب بازیهاشو بهت بده تو هم هی جیغ میکشیدی و با انواع صداها التماسش میکردی.. دایی جون یه صندلی پلاستیکی داره که تو خیلی دوست...
نویسنده :
مامان الی
12:01