امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
آیلی کوچولوآیلی کوچولو، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

❤از وقتی که تو اومدی... ❤

یا من اسمه الدواء وذکره الشفاء

دوستای گل منو امیر عباس سلام.. عمه جونم مامان علی اصغر کوچولو حالش اصلا خوب نیست.. دکترش گف چن روز بیشتر زنده تمیمونه..  عاجزانه.ازتون.میخوام براش دعا کنید به.خاطر جوونیش و پسر کوچولوش..   ...
6 مهر 1393

سلام قشنگم..

پسرکم خوبی... دلم تنگ شده بود گفتم بیام یکم واست بنویسم... خدابخواد امسال ترم اخره بعد کلی دوندگی و خواهش واسه گرفتن چندتا واحد این ترم تموم میشه.. این ترمم باید بمونی پیش مامانی.. راستی مامانی اینا خونشونو عوض کردن یکم مسیرمون دورشده اما..چاره ای نیس باید بزارمت اونجا خداروشکر رابطت با دایی محمدرضا بهتر شده کمتر دعوا میکنید خخ همه خاله هارام که دوس داری اما خاله فاطمه دو یه جور دیگه دوس داری یه جور خاص خخ البته اونم عاشق توس.. راستی عمه لیلای مامان، مامان علی اصغر کوچولو حالش اصلا خوب نیس بیمارستانه الان ازت میخوام براش دعا کنی شما بچه ها معصومین ان شاالله دعاتون مستجابه.. دستای کوچولوت رو بالا میاری بعد میگی خدایا مامان علی اخسرو...
10 شهريور 1393

سلاااااااام

سلام شارده کوشولی من خوبی عزیزم  پسرگلم نمیدونم از چی بگم از خرابکاریات    یا شیرین زبونیات   امیرعباسم خیلی مهربونو دوست داشتنیه عاشق بازی با توپ عاشق دوچرخه ساری و.. یسنا گلیرو خیلی دوست داره همیشه میگه مامان یسسا عخشه منه.. وقتی براش کاری انجام میدم همیشه تشکر میکنه  مثلا میگه: ممنونم مامان برام اب اوردی ممنونم برام قصه گفتی و... خلاصه عشق من یه پارچه اقاست فداااااااااااش بشم ...
25 مرداد 1393

دلم تنگولیده بووووود

سلام گل قشنگم خوبی؟؟؟ واااای امیرعباسم نزدیکه چهارماهه که واست ننوشتم عجیب دلم تنگیده بود.. نمیدونم از چی بگم از کجا شروع کنم و.. اولش اینکه با دایی محمدرضا میری مهد کلی شعر یاد گرفتی اسم دوستاتم بلدی .. عاشق ماشین و ماشین بازی هستی داری با کمک مامان اسم ماشینارو یاد میگیری .. یکم خوش سخنی خخ بابا میگه به من رفتی زیادی میحرفیم خخخ داستان زیاد تعریف میکنی وقتی داری با خودت بازی میکنی .. غذا خوب میخوری اما همچنان نیدونم چرا تپلی نمیشی.. دوباره کچلت کزدم همه جا میگی:« مامان منو با جیلت تچل ترده.» اسم تمام اعضای خانواده رو بلدی از جمله عمه ها خاله ها و... عاشق بازی های پرشی هستی معمولا همش در حال پریدن از بلندی خخ راستی یادم رفت بگم نزدیک عید از ...
18 خرداد 1393

تولدت مبارک نازنیییییییییییییییییییینم

پسرکم خوبی تولدت مبارک عزیزم.. این دو روزه مشغول برپایی یه جشن کوچولو بودم به مناسبت تولد بزرگ مرد کوچک اقا امیرعباس الهی قربونت بشم خیلی خوش گذشت چون خونه کوچیک بود جشن رو تو دو روز برگزار کردیم پنجشنبه بابابزرگ، مامان بزرگ، عمه ها و عمو ها بودن روز جمعه مامانیو خاله ها.. عکسارو هنوز کم حجم نکردم متاسفانه رم دوربینم کامپیوتر نمیخونه حالا تا درست شه چندتا عکس با گوشی گرفتم که برات میذارم.. این ست رو خودم برات بافتم که هنوز تکمیل نشده بود که تننت کردم.. بقیه عکسا تو ادامه مطلب... پ     ادامه دارد به محض درست شدن رم دوربین.. ...
10 اسفند 1392

بازگشت.

پسرم سلام خوبی ببخش مامانی رو وقت نداشتم و یکمم تنبلی کردم تو اپ کردن وبلاگت عزیزم از طرفی مشغول امتحانام و کنکورم از طرفی هم دارم تم تولدتو اماده میکنم اخه این ماه ماه  تولد توست نازنینم.. داری بزرگ میشی جلوی چشمام منم لحظه لحظه با تو بودن و تو قلبم جشن میگیرم .. امیرعباسم پسرک شیرین زبونم تو این مدت که نبودیم اتفاقات زیادی نیوفتائد فقط اینکه بازم مریض شدی  بردیمت مرکز طبی ازمایشو... اما فایده نداشت بازم تبهای یه شبه که منو حسابی نگران کرده بود ادرس یه متخصص کودکان رو از دوستم خاله ساناز گرفتم این دکتره زیاد اهل داروهای شیمیایی نیست و این منو خیلی خوشحال میکرد بردمت پیشش ناگفته نماند انقدر سرش شلوغ بود که ساعت 12 شب به ما ...
1 بهمن 1392

امیر عباس و 21 ماهگی..

پسرکم 21 ماهگیت مبارک عسلم خوبی؟ روز به روز داری بزرگ میشی مرد میشی الهی فدات شم من انقده شیرین زبون شدی که نگو یه روز باید یه فیلم از حرف زدنت برات بزارم تو وبلاگت تا دوستاتم ببینن پسرک من چه ناز حرف میزنه.. کمبود قد و وزنت تا حد فابل قبولی جبران شده بود خدارو شکر چکاپ بعدی موند برای 2 سالگی.. اکثر حیوونارو میشناسی صداهاشونو بلدی .. رنگ ابی رو یاد گرفتی.. مسواک میزنی و موقع مسواک زدن میگی : بالا پایین چپ راست..  راستی 13 ابان تولد بابا جون بود که یه کیک براش پختم یه جشن کوچولو گرفتیم اخه مصادف با شب اول محرم بود توام هی دست میزدی میرقصیدی میگفتی تبله تبله مباله مباله.. اگه بتونم فیلمی که گرفتمو میذارم حتما خیلی نازه.. تو ...
22 آبان 1392