امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
آیلی کوچولوآیلی کوچولو، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

❤از وقتی که تو اومدی... ❤

درآستانه ۱۹ماهگی عشقم..

گل قشنگم سلام.. عزیزم مامان تنبلتو ببخش خیلی وقته میخوام بیامو از شیرینکاریاتو شیرین زبونیات بنویسم اما.. عشقم داری بزرگ میشی مرد میشی الهی فدات شم خیلی باهوشو وروجکی میدونستی؟ با شیرین کاریات و شیرین زبونیات دل همه رو بردی.. مخصوصا جمله شیرین و دوست داشتنی (( مَن میوم)) که وقتی میفهمی یکی قراره بره بیرون میری سمتشو تند تند پشت سر هم تکرار میکنی.. داستان « این چیییییه؟» و «این کیییه؟» همچنان ادامه داره ... تقریبا هرچی بخوای میتونی منظورتو برسونی اونم با گفتن کلماتو جملاتی که مخفف شدن معمولا انتهای کلمات رو حذف میکنی بلافاصله هر کلمه ای که میشنوی تکرارش میکنی . وقتی چیزی رو میخوای نمیدیم بهت الکی صدای گریه در میاری که ...
18 شهريور 1392

هجده ماهگی نازدونه مننننننننننننننن

سلام پسر هجده ماهه من خوبی عزیزم.. الهی مامان قربونت بشه منو ببخش که دیر به دیر وبلاگتو اپ میکنم باور کن اصلا وقت نمیکنم یه سری مشکلات هست که.. پسر شیرین زبونم واکسن هجده ماهگیتو زدیم به سلامتی زیاد اذیت نشدی فقط یکم تو مرکز بهداشت اذیت کردی می ترسیدی  اجازه نمیدادی که قد و وزنتو اندازه گیری کنند گریه میکردیو بابا رو صدا می کیردی.. خلاصه هرطور با هر ترفندی بود نشوندمت رو ترازو که کلی هم ناراحت شدم بعدش اخه نیم کیلو وزن کم کرده بودی وزنت 10.200 بود و قدت 82 قرار شد ماه دیگه ببرمت واسه وزن گیری دوباره احتمالا به خاطر ماه رمضون و روزه گرفتن ما بود اخه تو فقط عادت داری تو جمع غذا بخوری و تنها اصلا غذا نمی خوری الهی مامان بمیره برات که...
29 مرداد 1392

یه ماه رمضون دیگه گذشت...

یه ماه رمضون دیگه گذشت پسرم یعنی دومین ماه خوب خدا با وجود نازنین تو عزیزم.. دلم براش تنگ میشه واسه سحرا و افطاری درست کردنا و... واسه شبای قدر واسه مسجد رفتنامون.. واسه پارک رفتنای اخر شب .. واسه برنامه ماه عسل حتی.. خدا جونم میدونم شاید بازم ادم  نشدم اونی که می خوای نیستم هنوز ،اما خودت کمکم کن .. کمک کن تا بتونم حداقل مادری باشم که فردا امیرعباس وقتی بزرگ شد از اینکه منو مادر خودش خطاب کنه احساس شرمندگی و خجالت نکنه.. مادری باشم بتونه بهم اعتماد کنه تو راهی که میخواد در پیش بگیره ..
18 مرداد 1392

شکست پروژه..

سلام پسرم.. متاسفانه یا خوشبختانه پروژه ای که پست قبل راجع به ان با هم حرف زدیم با شکیت مواجع شد چون نه من طاقت نگاه های مظلوم و پر خواهش و بوسه های از رو التماستو داشتم نه اطرافیان مخصوصا عمه ها که  کلی غر زدن :هنوز زوده گناه داره چطوری دلت میاد.  خلاصه همین باعث شد اقا پسر دوبار شیر بخوره.. ناگفنه نمونه دایی جون محمد رضا کوچولو هم کلی گریه کرد اجی این پرهارو بکن بذار امیر جونم شیر بخوره انقدر بهونه گرفت تا بلاخره کندم اونم یه لبخند به نشونه پیروزی زدو رفت تورو اورد گفت امیر جونم بیا شیر بخور دیگه مو نداره..    
1 مرداد 1392

یک اقدام ناگهانی

پسر قشنگم سلام خوبی؟ مامانی امروز ساعت ۶ غروب یهویی یه تصمیمی گرفتمو عملیش کردم باباهم موافقت کرد.. از اون جایی که شما بیش از اندازه به شیر من وابسته ای و گاهی حتی غذا نمیخوری و فقط شیر میخوری و از طرفی منم روزه میگیرم و شیر دادن به شما یکمم اذیتم میکنه تصمیم گرفتم روزا بهت شیر ندم اما چون هنوز هجده ماهت تموم نشده فقط شبا بهت شیر میدم اخه دلم نمیاد اصلا نخوری.. از اونجایی که پسر گل مامان از مو چندشش میشه و خیلی بدش میاد منم دوتا پر کبوتر چسبوندم اونم با دیدن اونا هی گفت اه اخه اخه بیچاره بچه ام دیگه نخورد بهونه زیادی هم نگرفت براش اب میوه اوردم که برای اولین بار کامل خورد یه شیشه اب هلو..
29 تير 1392

تژیدی؟

دو روز پیش بعد سحر من اومدم تو اتاق دراز کشیدم و شما هم تو پذیرایی تنها خواب بودی یه دفعه برگشتم سمت در دیدم ایستادی و بی صدا داری منو نگاه میکنی یه ان ترسیدم جیغ کشیدم فوری اومدی سمتم بغلم کردی گفتی ماما تژیدی؟ الهی قربونت برم که انقده قشنگو درست فعلارو صرف میکنی اخه وقتی خودت از چیزی بترسی میگی تژیدم.. اما نمیدونم چرا هنوز یاد نگرفتی که به همه نگی ماما به جز بابا و مییلا (ملینا) و بابابتوت و ماما بوتوت بقیه رو ماما صدا میکنی حتی غریبه هارو  اینم یه سری عکس همینجوری:                 ...
23 تير 1392

عشق منو شیرین زبونیاش

سوال و جواب بین مامان الی و امیر عباس : مامان الی: هاپو چی میگه؟ امیرعباس: باب باب _ بع بعی چی میگه؟ _ بَ بَ _ جوجو چی میگه؟ _ جی جی _ پیشی چی میگه؟ _ مَو مَو _ کلاغ چی میگه؟ _ اار اار  اار _ گاو چی میگه؟ _ مُومُو امشب بابا داشت مسابقه والیبال تماشا میکرد بعد اینکه ست دومم بچه های ما بردن بلند و کشیده گفت بللللللللله که بلافاصله بعدش تو تکرار کردی با همون لحن گفتی بلللللله.. الهی فدای هوشت بشم پسرکم پ.ن :اگه انقدر یکنواختو بیرنگ و بی عکس مینویسم واسه اینه که با گوشی میامو اپ میکنم اخه اقا امیرعباس ما تا میبینه من پشت پی سی نشستم میادو خاموشش میکنه دوست...
23 تير 1392