امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
آیلی کوچولوآیلی کوچولو، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

❤از وقتی که تو اومدی... ❤

سلاااااااام

سلام شارده کوشولی من خوبی عزیزم  پسرگلم نمیدونم از چی بگم از خرابکاریات    یا شیرین زبونیات   امیرعباسم خیلی مهربونو دوست داشتنیه عاشق بازی با توپ عاشق دوچرخه ساری و.. یسنا گلیرو خیلی دوست داره همیشه میگه مامان یسسا عخشه منه.. وقتی براش کاری انجام میدم همیشه تشکر میکنه  مثلا میگه: ممنونم مامان برام اب اوردی ممنونم برام قصه گفتی و... خلاصه عشق من یه پارچه اقاست فداااااااااااش بشم ...
25 مرداد 1393

دلم تنگولیده بووووود

سلام گل قشنگم خوبی؟؟؟ واااای امیرعباسم نزدیکه چهارماهه که واست ننوشتم عجیب دلم تنگیده بود.. نمیدونم از چی بگم از کجا شروع کنم و.. اولش اینکه با دایی محمدرضا میری مهد کلی شعر یاد گرفتی اسم دوستاتم بلدی .. عاشق ماشین و ماشین بازی هستی داری با کمک مامان اسم ماشینارو یاد میگیری .. یکم خوش سخنی خخ بابا میگه به من رفتی زیادی میحرفیم خخخ داستان زیاد تعریف میکنی وقتی داری با خودت بازی میکنی .. غذا خوب میخوری اما همچنان نیدونم چرا تپلی نمیشی.. دوباره کچلت کزدم همه جا میگی:« مامان منو با جیلت تچل ترده.» اسم تمام اعضای خانواده رو بلدی از جمله عمه ها خاله ها و... عاشق بازی های پرشی هستی معمولا همش در حال پریدن از بلندی خخ راستی یادم رفت بگم نزدیک عید از ...
18 خرداد 1393

تولدت مبارک نازنیییییییییییییییییییینم

پسرکم خوبی تولدت مبارک عزیزم.. این دو روزه مشغول برپایی یه جشن کوچولو بودم به مناسبت تولد بزرگ مرد کوچک اقا امیرعباس الهی قربونت بشم خیلی خوش گذشت چون خونه کوچیک بود جشن رو تو دو روز برگزار کردیم پنجشنبه بابابزرگ، مامان بزرگ، عمه ها و عمو ها بودن روز جمعه مامانیو خاله ها.. عکسارو هنوز کم حجم نکردم متاسفانه رم دوربینم کامپیوتر نمیخونه حالا تا درست شه چندتا عکس با گوشی گرفتم که برات میذارم.. این ست رو خودم برات بافتم که هنوز تکمیل نشده بود که تننت کردم.. بقیه عکسا تو ادامه مطلب... پ     ادامه دارد به محض درست شدن رم دوربین.. ...
10 اسفند 1392

بازگشت.

پسرم سلام خوبی ببخش مامانی رو وقت نداشتم و یکمم تنبلی کردم تو اپ کردن وبلاگت عزیزم از طرفی مشغول امتحانام و کنکورم از طرفی هم دارم تم تولدتو اماده میکنم اخه این ماه ماه  تولد توست نازنینم.. داری بزرگ میشی جلوی چشمام منم لحظه لحظه با تو بودن و تو قلبم جشن میگیرم .. امیرعباسم پسرک شیرین زبونم تو این مدت که نبودیم اتفاقات زیادی نیوفتائد فقط اینکه بازم مریض شدی  بردیمت مرکز طبی ازمایشو... اما فایده نداشت بازم تبهای یه شبه که منو حسابی نگران کرده بود ادرس یه متخصص کودکان رو از دوستم خاله ساناز گرفتم این دکتره زیاد اهل داروهای شیمیایی نیست و این منو خیلی خوشحال میکرد بردمت پیشش ناگفته نماند انقدر سرش شلوغ بود که ساعت 12 شب به ما ...
1 بهمن 1392

امیر عباس و 21 ماهگی..

پسرکم 21 ماهگیت مبارک عسلم خوبی؟ روز به روز داری بزرگ میشی مرد میشی الهی فدات شم من انقده شیرین زبون شدی که نگو یه روز باید یه فیلم از حرف زدنت برات بزارم تو وبلاگت تا دوستاتم ببینن پسرک من چه ناز حرف میزنه.. کمبود قد و وزنت تا حد فابل قبولی جبران شده بود خدارو شکر چکاپ بعدی موند برای 2 سالگی.. اکثر حیوونارو میشناسی صداهاشونو بلدی .. رنگ ابی رو یاد گرفتی.. مسواک میزنی و موقع مسواک زدن میگی : بالا پایین چپ راست..  راستی 13 ابان تولد بابا جون بود که یه کیک براش پختم یه جشن کوچولو گرفتیم اخه مصادف با شب اول محرم بود توام هی دست میزدی میرقصیدی میگفتی تبله تبله مباله مباله.. اگه بتونم فیلمی که گرفتمو میذارم حتما خیلی نازه.. تو ...
22 آبان 1392

گل پسرم 20 ماهگیت مبااااااارک!!

سلام سلام قشنگم خوبی مامان؟؟ عزیزم امروز بیست ماهه شدی کم کم داریم به دومین سالگرد تولدت نزدیک میشیم باید دست به کارشم  تلافی پارسالو هم در بیارم.. امیرعباسم امروز بردمت واسه چکاپ وزن که الحمدلله خوب شده بودی 10.950 بود هرچند هنوز کمه اما همینکه نمودار درحال صعوده خیلی خوبه باید غذاهای مقوی و چرب زیاد بهت بدم.. خب بذار از شیرین کاریات بگم حسابی دلربا شدی مخصوصا با شیرینکاریات و هوش بالات قربونت برم که همه چیو تو جیک ثانیه یاد میگیری یه نمونه اش امروز تو مطب جلو اینه وایستاده بودیم من با دست به بالا پایین چپ و راست اشاره کردمو بعد بلافاصله تو گفتی: "االا  ، بابین ،  چش ،  باش " بعد تا خونه با دستات به جهات چهارگانه...
20 مهر 1392

بازم درس و کلاس.. بازگشت به مهد..

پسرک قشنگم سلام خوبی؟  دوباره فصل تحصیل علم و دانش شروع شد ای ترم هم منو تو با هم میاییم دانشگاه ، من این ترم 19 واحد گرفتم پس ساعاتای بیشتری رو تو دانشگاه هستم .. توام دوباره برگشتی مهد این ترم شهریه مهد رو بیشتر کردن امیدوارم که کیفیت و رسیدگیشونم خیلی بهتر شه هرچند ناگفته نماند که خیلی از محیطش و مربی های عزیز راضی هستم توام خیلی دوسشون داری.. این ترم یه کلاس رفتی بالاتر دیگه تو کلاس شیرخواران نیستی رفتی کلاس بچه های نوپا الهی فدای نوپای خودم بشم منننننننننننننننننننننننن.. دوتا کتاب اموزشی هم داری که باهات کار میکنن اما من هنوز کتاباتو ندیدم الهه جون گفت کتابای اموزشیه خوبیه.. از وقتی که از شیر گرفتمت هم خوراکت هم خوابت خوب ...
3 مهر 1392

گذراندن سخترین شبها..

گل قشنگم سلام.. مامان فدای نگاهای قشنگت ، زیاد حالم خوب نیست، میخوای بدونی چرا جمعه ۲۲ شهریور به توصیه خانم دکتر به علت  کاهش وزن شما نسبت به چند ماه گذشته تصمیم به پایان دادن شیردهی کردم.. خیلی سخته این دوران هم برای تو هم من اصلا فکر نمیکردم انقدر وابسته باشی امیدوارم منو ببخشی مامان مجبور شدم اگه اینکارو نمیکردم کمتر غذا میخوردی و این اصلا برای سلامتیت خوب نیست.. روز اول زیاد بهونه نگرفتی راحت کنار اومدی چون بابا هم خونه بود با بازی کردن سرگرم میشدی غذا خوردنت خیلی خوب شد تا اینکه خوابت گرفت از اونجا که فقط با شیرخوردن میخوابیدی یکم بهونه گرفتی اما چون اغشته بهذصمغ تلخک کرده بودم دوست نداشتی شیربخوری خلاصه با زحمت روی پام خوابوندمت.....
25 شهريور 1392